به صفای دل رندان صبوحی زدگان ...
بسم الله
_ دل زدگی ام را می برم تا با پنجره های کاشی کاری شده ی مسجد امام هادی علیه السلام که به آسمان و کوه و درخت باز می شوند درمان شوم. مسجد محله مان پر نور است الحمدالله بر خلاف امام جماعتش که به اقل کفایت می کند و خالی از ذوق و لطافت است، نورش را از جای دیگری می گیرد و دل گشاست. قلب را صفا می دهد و غم می برد ...
_ کتاب " که ماهی بر آید" به یک سوم پایانی اش رسیده، زندگی داستانی ملاهادی سبزواری است و گرچه به دل نشینی نخل و نارنج یا ظرافت مردی در تبعید ابدی نیست ولی باز خوب است. کهکشان نیستی را نمی گویم چون وزن و قیمتش بالاتر از یک کتاب داستانی است. خودش سلوک می دهد آدم را چه اینکه انگار نفس سید علی قاضی اثر می کند با این کتاب در تو ...
این کتاب ها تماما برایم حسرت هستند و البته مامن، پناه خوبی اند از خیابان های بی نور شهر بزک شده به عریانی، شهوت غالب، شیطان می خرامد در خیابان های شهر و در هیچ زمانه ای مثل الان قهقه اش بلند نبوده ...
برادرم هر وقت می خواهد کف خیابان های شهر را توصیف کند این جمله مولا علی علیه السلام را می گوید نقل به مضمون که مردم آخر الزمان بی شراب مست اند ...
_ روزبه با ۶ یا شاید هم هفت تا بچه گربه تازه متولد شده در ایوان است و دیروز را طوری برایم رقم زد که تا صبح از شدت تالمات ناشی از حادثه نخوابیدم :/
- ۰۴/۰۵/۱۴