Nebula

۱۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

بسم الله 

امروز به اندازه تمام سال هایی که شعر نگفته ام بر من شعر جاری شد این یکی از همه غافلگیر کننده تر و‌ می توانست تا ابد ادامه داشته باشد ولی خوش که پایانش  چنین باشد ...

از شوق من بر روی تو آرایه ها تشویش شد
جای غزل ، یک مثنوی ، چند پاره ای  تحریر شد
حافظ خودش با دست خود بر من تفال می زند
سعدی هم از داد دلم ، یک بوستان دم می زند
عطار اگر سیمرغ را بر قله ی قاف اش نشاند
من هم تو را شه نامه ای ، در قالبی نو می کشم 
برخیز و بر ما گوشه ی چشمی ز روی رحم کن
  نه ! بر زبان مادری، شعر نویی را صرف کن
جام می ام از شوق تو جوشید و جانم مست شد
  شاید شبیه عشق شد بر دار رفت منصور شد 

آن رکعتان عشق را با خون تیمم می کنم 

خود را برایت قصه ای از نو حکایت می کنم  ...

S.k

  • detachment

بسم الله 

و شعرهایی هستند که آدم دلش می خواهد بگوید کاش من شاعر این ابیات بودم، عجب شعری گفته است افشین یداللهی و چقدر هم لطیف خوانده است آرمان گرشاسبی این را ...

https://musictag.ir/details/22708

یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم

از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم

 

یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون

نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم

 

شب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی 

تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم

 

پاییز تو سر می رسد قدری زمستانی و بعد

گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم

 

زنگارها را شسته‌ام, دور از کدورت‌های دور

آیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم

 

دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست

اصلا منی در کار نیست ، امنم حصارت نیستم ...

 

 

 

 

  • detachment

بسم الله 

تنها " غروب فرشچیان گریه می کند" ؟! 

والله تمام عرش و فرش گریه می کند 

با " قلب پاره پاره و سینه ای کباب "

اینجا انس و جن و ملک گریه می کند

فرزند فاطمه ، سبط نبی ، حسین 

این فطرس است که بیش از همه گریه می کند 

یک اربعین دیگر از این قافله گذشت 

جا مانده ام و راه نرفته گریه می کند 

در راه تو نه دست نه سر نه جان داده ام هنوز

شرمنده ام حسین و تمام تنم گریه می کند ...

s.k

 

  • detachment

بسم الله 

زیارت عاشورا را با سوز می خواند، صدایش انگار هفتاد پرده را پاره می کند و تو را از این هزاره عبور می دهد و می بردت دهم محرم سال ۶۱ هجری، بالای گودال قتلگاه انگار تمام این سال ها را پا برهنه در بیابان دویده باشی تا برسی به خود حادثه تا خاکی، شکسته، اشک آلود سلام دهی فرزند شهید زهرا را، صدایش اینطوری است که آخر سر باید سرت را بگذاری روی مهر و سجده زیارتت را هق هق گریه کنی 

حتی اگر در این عالم نباشم حسین، از من بر تو سلام ...

  • detachment

بسم الله 

یک فیلم ژاپنی دیدم، آرام، عمیق و انسانی. مثل یک بعدازظهر آرام اواخر شهریور که آفتاب نرم می شود و کج تاب می تابد ...

اینکه چطور مهربانی های کوچک در یک زنجیره ی متقابل می چرخند و به خود آدم بر می گردند ...

آمیتاگای؛ همدردی متقابل ...

  • detachment

بسم الله 

 "میان دو جان مانده بودیم حیران

که می‌گفت اینی که می‌گفت آنی

یکی جان جنت یکی جان دوزخ

یکی جان ظلمت یکی جان عیانی

چه جنت چه دوزخ توی شاه برزخ 

بخوانی بخوانی برانی برانی "

مولوی 

  • detachment

بسم الله 

یادت گذرش بر ما منظومه ای عرفانی است

       طوفان حوادث ها ، یک قصه ی تاریخی است          

چون سیل دمادم بر یک هستی بی بنیاد ؟!

 یک لیلی بی مجنون ، یک قصه ی بی فرهاد ؟!

آب و گل ما را چون از عشق همی بستند 

این است تبار ما از عهد الست بستند 

ما را تو اگر از خود بی میل همی رانی 

چون کشته ی آن عشقیم کز روز ازل دانی

مجنون به کیش ما ، لیلی خواهر ما بود 

شیرین چو‌ شیرین گشت، شکر شکن از ما بود

 با تو اگر از مهر این رشته همی سفتم

سری است که از او بر تقدیر دلم بستم

چون تیغ زنی ما را هر آینه او داند 

این درد می است ساقی بر جام دلم خواهد ...  

 

s.k


*عطار

 

  • detachment

بسم الله 

_ دل زدگی ام را می برم تا با پنجره های کاشی کاری شده ی مسجد امام هادی علیه السلام که به آسمان و کوه و درخت باز می شوند درمان شوم. مسجد محله مان پر نور است الحمدالله بر خلاف امام جماعتش که به اقل کفایت می کند و خالی از ذوق و لطافت است، نورش را از جای دیگری می گیرد و دل گشاست. قلب را صفا می دهد و غم می برد ...

_ کتاب " که ماهی بر آید" به یک سوم پایانی اش رسیده، زندگی داستانی ملاهادی سبزواری است و گرچه به دل نشینی نخل و نارنج یا ظرافت مردی در تبعید ابدی نیست ولی باز خوب است. کهکشان نیستی را نمی گویم چون وزن و قیمتش بالاتر از یک کتاب داستانی است. خودش سلوک می دهد آدم را چه اینکه انگار نفس سید علی قاضی اثر می کند با این کتاب در تو ...

این کتاب ها تماما برایم حسرت هستند و البته مامن، پناه خوبی اند از خیابان های   بی نور شهر بزک شده به عریانی، شهوت غالب، شیطان می خرامد در خیابان های شهر و در هیچ زمانه ای مثل الان قهقه اش بلند نبوده ...

برادرم هر وقت می خواهد کف خیابان های شهر را توصیف کند این جمله مولا علی  علیه السلام را می گوید نقل به مضمون که مردم آخر الزمان بی شراب مست اند ...

_  روزبه با ۶ یا شاید هم هفت تا بچه گربه تازه متولد شده در ایوان است و دیروز را طوری برایم رقم زد که تا صبح از شدت تالمات ناشی از حادثه نخوابیدم :/ 

 

 

 

 

  • detachment

بسم الله 

خوش آن وقت تاریخ که هر کسی می توانست مایحتاجش را در یک بقچه بپیچد و راه بیفتد به هر کجا که دل می کشیدش ...

نامت چیست ؟ 

محمد 

اهل کجایی ؟ 

خراسان 

ز چه روی به این دیار آمده ای ؟ 

طلبه ام 

همین و تمام ! با این سه جمله می تولنستی کل بلاد اسلامی را از هندوستان تا عثمانی، آندلس و شمال آفریقا بپیمایی  .

.

.

 میل پریدن این گنجشک بسیار است، می دانی ؟

 

 

  • detachment

بسم الله

در کوی بی وفایان، ساقی، گذر نباید

حتی اگر ز سینه آه از فغان برآید

نامهربان، چو بر ما تیغ جفا رها کرد 

رفتیم از دیارش " بی جرم و بی جنایت " !

ما نخجیر عشقیم سر در کمند تقدیر 

یا رب تفقدی کن، العشق نار سعیر ...

S.k

                  


* سلیم تهرانی 

  • detachment