یک روز دیگر هم گذشت ...
بسم الله
بالکن را آب و جارو می کنم، بچه گربه و مادرش می ترسند از این ور می پرند آن ور بعد پله ها را تا پائین و دم در حیاط جارو می کشم، یک پلاستیک پر چوب شاخه های خشک درخت چنار را می ریزم تو پلاستیک می گذارم دم در برادرم شب ببرد بیندازد سطل زباله ی سر کوچه. هوا دم کرده است از آن نسیم های خنک و بوی نم تابسنانی دم غروب خبری نیست، طوری گرم است که وقتی از زیر کولر می آیی کنار به دقیقه نکشیده تمام تنت به عرق می نشیند. دلباخته ی این ساعت بالکن ام ، وقتی چراغ های مسجد روشن می شوند وقتی صدای قرآن می پیچد توی پارک از لابلای درخت های کهنسال و جیغ و داد بچه ها رد می شود و می رسد به من که توی بالکن ایستاده ام و به گلدسته های مسجد و رفت و آمد آدمها و خانم هایی که پا تند می کنند از نماز جماعت جا نمانند نگاه می کنم. طول و عرض بالکن را قدم میزنم گربه ها با چشم هایشان رفت و آمدم را نگاه می کنند ، یکهو می بینم چیزی از پشت میپرد و چنگ می زند به پایین شلوارم بر می گردم بچه گربه است تعجب می کنم می فهمم بازی اش گرفته مادرش دوباره باردار است و بهش اعتنای زیادی نمی کند خواهرش مرده حالا می خواهد من باهاش بازی کنم ! جل الخالق همینمان کم بود !
کاملا مطمئنم دلیل نجاست سگ و اشکال موی گربه برای نماز جلوگیری از وابستگی بیش از حد به این موجودات است، مگرنه راحت جای کس و کار آدم را می گیرند که البته گرفته اند هم گویا !
یک بار دیگر موقع قدم زدن از پشت می پرد روی پایم نگاهش می کنم می رود می پرد داخل سبد خالی میوه ای که آشغال تویش هست و قایم می شود مثلا و من را می پاید ،
صدای اذان می پیچد توی پارک رو به قبله می ایستم تا دعای فرج بخوانم گربه ها نمی گذارند دوباره می خوانم .
می روم بالای سر گربه مادر و بهش می گویم روزبه ( اولش فکر می کردم نر است تا وقتی دیدم با دو تا بچه سر و کله اش پیدا شد ! ) بچه های جدیدت را نمی آوری خانه ما و دستم را برایش تکان می دهم چشم هایش را می اندازد پایین و گوش هایش را صاف می کند کاملا منظورم را می فهمد ولی خودش را می زند به کوچه علی چپ مثل همیشه !
می روم پاهایم را می شورم و می آیم داخل خانه و لامپ ها را روشن می کنم، اذان دیگر به فرازهای آخرش رسیده، یک روز دیگر هم گذشت که گذشت ...
- ۰۴/۰۴/۲۲
خیلی تمیز بود این نوشتار