Nebula

۱۱ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

بسم الله 

کوزه را بشکستی و جام ام ز می خالی شده

آسمانم بی تو رنگ خاکی تهران شده 

چون کبوتر بچه ای در شوق رویت بارها

کرده ام در  آسمان     خانه ات     پروازها 

چون نشستم بر سر کویت چرا سنگم زدی

 آن دو بال خسته و رویت، چرا زخمم زدی 

روی رف جا مانده ردی از غبار یادها

پنجره چون سقف خانه، محبس دیوارها ..‌

S.k

 

                                 

  • detachment

بسم الله 

در زندگی لحظاتی بر انسان می گذرد که مطمئن خواهی بود هرگز آدم قبل نخواهی شد، وقتی تنها، خسته، ناامید و درهم شکسته از شبی دیجور بلند می شوی آیا تو خودت خواهی بود ؟! 

تو خود شب نبودی که از جا برخاستی، بی هیچ ماه، بی هیچ ستاره ...

 

 

 

  • detachment

بسم الله 

لحظاتی در زندگی هست که سیگار کشیدن یک حق مسلم است ! 

حتی دلت می خواهد تمام مرز های شرعی و اخلاقی را بشکنی و هر غلطی را تجربه کنی شاید خشمی که درونت هست آرام بگیرد ...

البته که هیچ کدام را انجام نمی دهی نه از سر قدرت البته ...

  • detachment

بسم الله 

جانم خزان گشته است، جانا بهارش کو ؟

در سلسله ی مویت، تاب و توانش کو 

دنیا گذر کرده است چون سیل دمادم بر 

آن گل به بر بستان، تاج ارغوانش کو ؟

دوش از ره میخانه بر دوست گذر کردم 

بی منش به هر مجلس، آن عهد و وفایش کو ؟ 

جانم خزان گشته است، باغ و بهارش کو 

آن بلبل خوش الحان، طاووس سرایش کو ؟

S.k

 

  • detachment

بسم الله 

وقتی دوستت دارم قلبم بزرگ می شود وقتی بهت فکر می کنم کوچک، انگار می ایستی جلوی چشم هایم و من نمی توانم آن طرف تر ها را ببینم، دیوار می کشی مقابلم و زل می زنی توی چشم هایم نمی گذاری بپرم . 

پس بگذار دوستت داشته باشم بی آنکه به تو بیندیشم ...

در نام من گنجشکی است که هوای پریدنش بسیار است ...

  • detachment

بسم الله 

باران بارید، تند و دانه درشت. در هرم گرمای تیر و شرجی خفه کننده ی هوا به تن خاک آلود شهر وصله ی ناجوری بود، حاج خانم رفت زیر باران دعا کند گفتم این باران رحمت نیست، باران غضب است. باران ۲۲ تیر وقتی هنوز کشت کشاورزان روی زمین است آدم را فکری می کند. گرچه خسنگی درختان غبار گرفته را گرفت ولی باز به دلم ننشست. گاه اش نبود ... 

  • detachment

بسم الله 

بالکن را آب و جارو می کنم، بچه گربه و مادرش می ترسند از این ور می پرند آن ور بعد پله ها را تا پائین و دم در حیاط جارو می کشم، یک پلاستیک پر چوب شاخه های خشک درخت چنار را می ریزم تو پلاستیک می گذارم دم در برادرم شب ببرد بیندازد سطل زباله ی سر کوچه. هوا دم کرده است از آن نسیم های خنک و بوی نم تابسنانی دم غروب خبری نیست، طوری گرم است که وقتی از زیر کولر می آیی کنار به دقیقه نکشیده تمام تنت به عرق می نشیند. دلباخته ی این ساعت بالکن ام ، وقتی چراغ های مسجد روشن می شوند وقتی صدای قرآن می پیچد توی پارک از لابلای درخت های کهنسال و جیغ و داد بچه ها رد می شود و می رسد به من که توی بالکن ایستاده ام و به گلدسته های مسجد و رفت و آمد آدمها و خانم هایی که پا تند می کنند از نماز جماعت جا نمانند نگاه می کنم. طول و عرض بالکن را قدم میزنم گربه ها با چشم هایشان رفت و آمدم را نگاه می کنند ، یکهو می بینم چیزی از پشت میپرد و چنگ می زند به پایین شلوارم بر می گردم بچه گربه است تعجب می کنم می فهمم بازی اش گرفته مادرش دوباره باردار است و بهش اعتنای زیادی نمی کند خواهرش مرده حالا می خواهد من باهاش بازی کنم ! جل الخالق همینمان کم بود ! 

کاملا مطمئنم دلیل نجاست سگ و اشکال موی گربه برای نماز جلوگیری از وابستگی بیش از حد به این موجودات است،  مگرنه راحت جای کس و کار آدم را می گیرند که البته گرفته اند هم گویا ! 

یک بار دیگر موقع قدم زدن از پشت می پرد روی پایم نگاهش می کنم می رود می پرد داخل سبد خالی میوه ای که آشغال تویش هست و قایم می شود مثلا و من را می پاید ،

صدای اذان می پیچد توی پارک رو به قبله می ایستم تا دعای فرج بخوانم گربه ها نمی گذارند دوباره می خوانم .

می روم بالای سر گربه مادر و بهش می گویم روزبه ( اولش فکر می کردم نر است تا وقتی دیدم با دو تا بچه سر و کله اش پیدا شد ! ) بچه های جدیدت را نمی آوری خانه ما و دستم را برایش تکان می دهم چشم هایش را می اندازد پایین و گوش هایش را صاف می کند کاملا منظورم را می فهمد ولی خودش را می زند به کوچه علی چپ مثل همیشه ! 

 می روم پاهایم را می شورم و می آیم داخل خانه و لامپ ها را روشن می کنم، اذان دیگر به فرازهای آخرش رسیده، یک روز دیگر هم گذشت که گذشت ...

 

 

 

 

  • detachment

بسم الله 

گاهی انجام یک اشتباه، نتیجه ی یک اشتباه تو را متواضع می کند ، آن وقت کمتر حرف می زنی، کمتر خواهی بود در هر صحنه ای و ماجرایی ، می ایستی کنار و از حاشیه به میدان زندگی نگاه می کنی ...

 

  • detachment

بسم الله 

سکوت تو مرا عارف کرد ! 

  • detachment

بسم الله

 گاهی هم اینطوری است که دلت می خواهد کل شب را بیدار باشی و روز را خواب، 

فرار کنی از هر چه هست و نیست، شب خاصیت دو گانه ای دارد، دامنش هم امن است و پناه و هم در آن شب های تاریک روح که انگار جان آدم تب کرده گردابی است که می بلعدت ...

گاهی دلت می خواهد خودت را بسپاری به شب تا هر کجا خواست ببرد تو را ، فقط ببرد ...

 

  • detachment